Quantcast
Channel: . WWW.NASSERIA.NET

ناصریا زنده ای حتی اگر ما مرده باشیم..!

$
0
0

پنج شنبه ۱۰ دی ماه ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۲۹ دقیقه- نوشتهء گل مینا


ساعت ۱۰:۱۰ دقیقه دهم دی ماه هزار و سیصد و چهل و نه..

با صدای گریه نوزادی در سرزمین گرم جنوب لبخند بر لبان خانواده ای نشست و پسری چشم به جهان گشود که هیچکس نمی توانست سرنوشتش را پیش بینی کند.

هوای معتدل زمستان بندرعباس و صدای موجهای دریایش دل کوچک نوزاد را نوازش می داد و گویی او هیچ وقت گمان نمی کرد روزی در همین فصل و در همین شهر به خاک سپرده خواهد شد و به جایی باز خواهد گشت که از آنجا آمده بود..

سالها گذشت و نوزاد ما بزرگ و بزرگتر شد تا آنجا که بزرگیش زبانزد  شد و هنر و مهربانیش دلربای هر دل زیبا شناسی..

دل دریایش همچنان مواج بود و نگاهش همواره آسمانی اما...

عمر فرزند دریا و شرجی کوتاهتر از آن بود که هنگام رفتنش کمتر دلی برایش خون بگرید..

سی و هفت سال گذشت و او چند روز مانده به سی و هفتمین سالگرد میلادش به آسمان پر کشید و داغ رفتنش را تا به همیشه در دل آذرماه و دی بر جای گذاشت..

حال سه سال از میلاد بی او می گذرد میلادی که شمعی برای خاموش کردن ندارد ..

اما ما همچنان روز میلادت را در یاد خواهیم داشت تا فراموش نکنیم در چه روزی زمین افتخار داشتن تو را از ملکوت کسب کرد..

می خواهیم به یاد داشته باشیم که تو همواره زنده و پایداری..

ناصریا زنده ای حتی اگر ما مرده باشیم..!

میلادت شاد.


دوستان عزیز اگر شما هم علاقمند به انتشار نوشته هاتان خاطرات ویا هر چیز دیگری از ناصریای عزیز در وبلاگ ناصریا هستید می توانید آثار خود را برای من ارسال نمایید تا در صورت مناسب بودن و با محتوابودن در وبلاگ ناصریا منتشر شوند.   

منتظرآثارشما عزیزان هستیم. 

ایمیل من: saye.sabz@gmail.com   


برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع( یادمان ) بر روی همین لینک کلیک کنید 

  

هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 


احمد حبیب زاده هم رفت...

$
0
0

دبیر هنرمند زبان انگلیسی و استاد تئاتر استان هرمزگان در گذشت. 

این ضایعه را به تمامی اهالی هنر هرمزگان ، تمام مردم ایران و همچنین خانوادهء آن مرحوم تسلیت می گوییم.  

ahmad habib zadeh

در دبیرستان سه سال استاد ما بودی بزرگوار و چه روزهای خوشی را گذراندیم همراهت و به یادت. 

همیشه به شوخی رفتارهای تو را تکرار می کردیم بس که بزرگ بودی و دوست داشتنی و چقدر تو را دوست داشتیم و از یادت انرژی مثبت می گرفتیم .  

کاش لحظه ها آنقدر به سرعت نمی گذشت. 

 همیشه در قلب من جای داری استاد.

روحت شاد

نوشته شده توسط هومن ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹


برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع( یادمان ) بر روی همین لینک کلیک کنید 

  

هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟  

 

>>>برای بازگشت به صفحه اصلی کلیک کنید<<<

بوی فاطمه، بوی بهشت...

$
0
0

تقدیم به ساحت مقدس امیر المومنین(ع)


 

جبرئیل دست محمد(ص) را گرفته بود و در هشت بهشت گردش می کردند. نام در چهارم«فردوس» بود. وارد شدند. سال ها پیش، آدم (ع) در این جا تفرج می کرد. اما سیب بر او حرام بود. اما این محمد(ص) بود و شب، شب معراج بود. جبرئیل و محمد(ص) به باب چهارم بهشت رسیده بودند. جبرئیل سیبی از درختی بکند و به محمد(ص) گفت« بخور» /span>محمد(ص) خورد و سیب نطفه ای شد در پشت محمد.

 

خدیجه(س) اولین زن محمد(ص) بود و محمد(ص) سومین شوهر خدیجه(س) بود. از اولی دختری آورده بود. از دومی هم دختری به دنیا آورد. اما به محمد(ص) هشت فرزند داد؛ چهار پسر و چهار دختر. پسران قاسم و طیب و طاهر و عبدالله و دختران زینب و رقیه و ام کلثوم و فاطمه(س) بودند و فاطمه همسر علی(ع) بود و مادر حسن(ع) و حسین(ع).

 

/font>

تا خدیجه(س) زنده بود، محمد(ص) را یگانه همسر بود و همسر یگانه.

 

/font>

پیامبر(ص) با مسلمانان به غزو رفته بود. در کنار دهی، چاهی بود. خبرچینان به پیامبر(ص) خبر داده بودند که کاروانی از شام در آن جا منزل کرده اند. پیامبر (ص) کاروان را نیافت. به ده بازگشت. چندی به دنبال علی گشت. او را نیافت. در باغ خرمایی علی(ع) را دید که بر خاک خوابیده است. پیامبر(ص) بیدارش کرد. سر و رویش خاک آلود بود؛ گفت: «برخیز، ای ابوتراب» این لقب بر روی علی ماند و علی به آن افتخار می کرد. سر و رویش را با ردایش پاک کرد. پیامبر(ص) به علی (ع) گفت: بدبخت ترین کس در این دنیا کسی است که بر این سر تو ضربتی می زند که تا مغز تو فرو می رود و سر و روی تو از خون گلگون می شود.»

 

/font>

علی(ع) پرسید: « ای رسول خدا، کی چنین می شود؟»

 

/font>

پیامبر(ص) گفت: « در مدت زندگانی من نیست.»

 

/font>

و علی دانست که تا پیامبر(ص) زنده است، عمر او نیز به دنیا هست. وقتی از این غزو به مدینه بازگشتند، پیامبر(ص) دختر دردانه اش را به علی داد.

 

/font>

جنگ احد بود. در میانه جنگ طلحه ابن عثمان به علی(ع) به طعنه گفت: « من و تو مبارزه می کنیم. اگر تو من را بکشی به بهشت می روی. اگر من تو را بکشم باز هم به بهشت می روی، تو پیشاپیش برنده ای!علی حمله کرد و یک پایش را از ران جدا کرد. طلحه که از درد به خودش می پیچید، زنهار خواست. علی از جانش درگذشت. پیامبر(ص) که این صحنه را می دید دستور حمله عمومی داد. سپاهیان ابوسفیان پا به فرار گذاشتند.

 

/font>

گروهی را پیامبر(ص) بر دره ای میان دو کوه ، نگهبان کرده بود. نگهبانان وقتی فرار دشمن را دیدند، برای این که به غنیمتی برسند و از بقیه عقب نمانند، نگهبانی را بی خیال شده و پراکنده شدند.

 

/font>

تعدادی از یاران ابوسفیان که در حال فرار بودند، چشمشان به دره افتاد. نگهبانان اندک، آن ها را به وسوسه انداخت. نگهبانها را کشتند و از پشت به یاران پیامبر شبیخون زدند.

 

/font>

حمزه کشته شد. یکی از کفار پیامبر(ص) را دید که تنها بر اسبی نشسته است. جرات نکرد جلو برود. سنگی انداخت و دندان پیامبر(ص) را شکست. سنگ دیگری انداخت که به وسط دو ابروی پیامبر(ص) خورد. خون جاری شد و روی پیامبر(ص) را سرخ کرد. پیامبر از اسب فرو آمد.

 

/font>

یکی دیگر پیامبر(ص) را که به این حال دید با ترس و لرز جلو آمد و ضربتی به پهلوی پیامبر(ص) زد و فرار کرد. اما زخم روی پیامبر کاری تر بود. یکی از منافقان بر اسب پیامبر نشست و خطاب به سپاه مدینه گفت:« ای مردم، محمد(ص) را کشتند، این هم اسبش».

 

/font>

خبر به مدینه رسید که پیامبر(ص) را کشتند. فاطمه(س) گریان و زاری کنان به سوی لشگرگاه رفت. مرگ پدر؟ نه! باور نداشت. زنی فاطمه(س) را در آن حال دید. گفت « فاطمه، تو باز گرد تا من بروم و خبر سلامتی پدرت را برایت بیاورم». فاطمه بازگشت. زن به میدان جنگ رفت. پیامبر(ص) را دید. خوشحال شد و به فاطمه(س) خبر داد. فاطمه(س) خوش و خرم شد و به خاطر این مژدگانی، دستان زن را از هدایا پر کرد.

 

/font>

پیامبر (ص) گروهی از یارانش را بر کوهی دید. فریاد زد: « ای مردم، این منم، محمد، زنده و سرپا هستم و کسی مرا نکشته است».

 

/font>

عباس (س) که همان نزدیکی بود خبر را به دیگران رسانید و این بار ورق به نفع یاران پیامبر (ص) برگشت.

 

/font>

در مکه رقابتی سنتی بین بنی خزاعه و بنی بکر بود. آن ها همیشه به فکر ضربه زدن به یکدیگر بودند. وقتی بود که اهل مکه با پیامبر(ص) پیمان دوستی داشتند. بنی بکر با یاری ابوسفیان به جنگ بنی خزاعه رفتند و تعدادی از آن ها را کشتند. آنان به تظلم خواهی، رسولی به مدینه فرستادند تا از پیامبر(ص) کمک بگیرند. ابوسفیان که از قضیه باخبر شد به سوی مدینه حرکت کرد تا پیش دستی کرده باشد. جبرئیل پیامبر(ص) را آگاه کرد. پیامبر(ص) رو به علی(ع) و ابوبکر و عمر و عثمان کرد و گفت: « ابوسفیان می آید و حاجتی می خواهد. من نمی خواهم حاجتش را برآورم، شما به او چیزی نگویید.» ابوسفیان داستان را برای این چهار نفر گفت و از آن ها خواست که جریان را برای پیامبر(ص) بگویند. آن ها گفتند: « ما نمی توانیم در این مورد حرفی بزنیم.»

 

/font>

ابوسفیان به سراغ فاطمه(س) آمد و از او کمک خواست و گفت که تو باید با پدرت صحبت کنی. فاطمه گفت:« این حرف، حرف زنان نیست.» و با همین یک جمله فلسفه اسلام درباره زن متولد شد؛ مرد و زن متفاوتند و هر کسی را برای هر کاری نیافریده اند. ابوسفیان خودش به سراغ محمد(ص) رفت و داستان را گفت. پیامبر(ص) هیچ حرفی نزد. همه می دانستند که وقتی پیامبر سخن نمی گوید، یعنی نمی خواهد خواسته طرف را برآورد. بعد از این تا سه روز پیامبر(ص) لب از لب نگشود و خاموش ماند. بعد رو به مهاجر و انصار کرد و گفت: « همه کارهایشان را جمع و جور کنند که مهمی پیش آمده و باید از شهر بیرون برویم.» پیامبر(ص) چه در سر داشت؟ مدتی طول کشید تا معلوم شد که پیامبر (ص) در تمام این مدت در اندیشه فتح مکه بود و مکه فتح شد.

 

/font>

/font>

محمد(ص) و یارانش هنوز در مکه بودند و سالیانی به هجرت مانده بود که ابوطالب، پدرشوهر آینده فاطمه و خدیجه(س)، مادرش از دنیا رفتند. مرگ مادر، آن هم در تنگنایی که مشرکان مکه برای یاران محمد(ص) فراهم کرده بودند، برای دختر محمد(ص) سخت بود. اما همه این ها در مقابل مرگ پدر کم رنگ می شد. از همان خردی می دانست که پدرش، بهترین پدر دنیاست. بزرگ تر که شد، فهمید پدرش بهترین آدم دنیا هم هست. یک پارچه مهر بود و خوبی. تمیز بود. متین بود. بوی خوبی می داد. همیشه انبانش پر از لطیفه ها و حکمت ها و قصه های شیرین بود. همیشه آغوشش به روی دخترش باز بود... سخت است؛ فاطمه! دختر کوچولوی مهربان که با پدر بازی می کردی، چه هم بازی خوبی داشتی. چه قدر خوب برایت ادای بچه ها را در می آورد تا مامان بازی گرم شود. فاطمه! دختر کوچولوی حساس، تو هم مثل پدر بازیگر خوبی بودی. خوب نقش مامان را بازی می کردی. پدرت هیچ تعارفی نداشت، وقتی که صدایت می زد «کجایی این مادر پدر!» فاطمه! تو مادر پدرت بودی. حالا به داغ پدر نشسته بودی یا فرزند؟ فاطمه! صبر داشته باش.شیون نکن. حسن(ع) را نگاه کن؛ چه قدر شبیه محمد(ص) است! او را به جای پدر بگیر. حسین (ع) را نگاه کن؛ اگر داغ فرزند داری، در عوض رشیدترین پسر دنیا را داری. هیچ زنی جز تو چنین شیر پسری ندارد؛ فاطمه! ای پدر مرده، ای فرزند مرده، از خدا خواستی که تو را به پدر برساند؟ پس علی(ع) را تنها می گذاری؟ حالا که پدر رفته بود، همه غصه های فاطمه بر سرش هوار شده بودند. می گریست؛ حتی برای محسن اش، پسری که در نوزادی از دست داده بود. می گویی علی تنها نیست؛ دو شیر نر برایش گذاشته ام که هر وقت دلش هوای من را کرد، آن ها را ببوید؛ که آن ها بوی فاطمه را داشتند و تو فاطمه ! بوی تو...

 

/font>

روزی محمد(ص) فاطمه(س) را به آغوش کشید. می بوسیدش و می بوییدش و نوازشش می کرد؛ گفت:« فاطمه بوی بهشت می دهد» و این بوی بهشت از همان سیبی می آید که محمد(ص) در بهشت از دست جبرئیل گرفت و خورد و نطفه فاطمه (س) از این سیب بهشتی شکل گرفت و از آن پس بوی بهشت در جان فاطمه و فرزندان او بنشست.

 

 

یا فاطمه بنت نبی ای همدل و جان علی (۱)

 

عروجت بر تو مبارک و فراقت بر عاشقانت تسلیت باد.

 

 

نوشته: بیژن مقدم

لینک منبع: ادبی هنری

 

۱: قسمتی ازقطعه یا فاطمه بنت نبی با صدای ناصر عبداللهی(برای دانلود آهنگ کامل یا فاطمه بنت نبی راست کلیک کرده save target as را بزنید)

 


 

 

 

هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

     

   

 

 

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید. 

  •  برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(مناسبتهای خاص) بر روی همین لینک کلیک کنید

    جشن صلوات از مولود تا موعود..

    $
    0
    0

    دوست دارم همچون شب در دامنه های افق پنهان شوم و با طلایه های خورشید بازگردم..

    دوست دارم باورکنی که بی مهابا به دنبال صداقت دریا روانم و هیچ ندارم جز قلبی مالامال از شکوفه های مهتاب و دلم برای وسعت آبی آسمان تنگ است ...

    برای شادی شاپرک و پاکی کهکشان..

    دلم برای تو تنگ است خدایا..

    اندکی راه به صحرا زده ایم و باز به دریا رسیدیم گاه شب به راه افتاده ایم و روز به فردا رسیدیم.

    گاهی در تب و تاب بودن و نبودن با خود از خود گفته ایم و از بیخودی روزگار گریسته ایم اما

    تا شقایق هست زندگی باید کرد...

    تا خدا هست عشق هست سیب هست امید هست روزگار خوش است و بر وفق مراد...

    روزگار این روزها به شکرانه حضور یک منجی یک شمع تابان پرگوهر رو به سوی نیکی دارد و میمنت و ما با دلی مملوءاز صداقت لمس خدا این روز را با جشن صلوات به نیت ناصریا شاد می داریم و به خدای خود می گوییم که گرچه ناکاملیم و پر نقص اما دلی داریم از جنس یاس که تو داده ای به ما پاداش ..

    دلی که می خواند تو را و می خواهد همیشه خوب بودن را اگر بیابیمش و دریابیمش.

    به مناسبت فرخنده میلاد حضرت مهدی موعود(عج) جشن ۱۰۰۰۰۰ (صدهزار صلوات )را با یکدیگر به انجام می رسانیم و امید است تا خداوند در شبهای قدر مهر خود را با هدیه ای نورانی از جانب خویش برای ما بفرستد و قلبمان را بیش از پیش سرشار از عشق سازد و نور و امید.

    دوستانی که علاقمندند در این ختم صدهزار تایی صلوات شرکت کنند نام خود را در قسمت نظرات اعلام کرده و در روز نیمه شعبان(۲۷ مرداد) هزار صلوات برای تعجیل آقا امام زمان عنایت بفرمایید.

    عاشقان مولا بشتابید که وقت تنگ است..

     این جمله ۱۰۰۰ بار خوانده شود.

    اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

    پس به بهانه شکفتن واژه انتظار صاحب الزمان ۱۰۰۰ صلوات برای ناصریای عزیز بفرستید و در شبهای قدر هدیه ای الهی از خدا بگیرید.

    امید است مولایمان جوشش ما را لبیک گفته و دست یاریشان را به سویمان دراز گردانند.

    یا علی و به امید حق

    1: مهرداد نصرتی

    2: گل مینا

    3: هومن

    4: ویدا

    5: نیلوفر

    6: یلدا

    7: کاظم

    8: سیما

    9: الف.ح

    10: پانیز

    11: لیدا

    12: مادر لیدا

    13: نغمه

    14: مریم

    15: آرزو

    16: ناصردشتی

    17: فاطمه.الف

    18: نازلی

    19: مادر نازلی

    20: هدا

    21: نسرین

    22: فاطمه.ح

    23: مژگان

    24: نگار

    25: پروین

    26: فاطمه

    27: منصوره

    28: صدیقه

    29: زهره

    30: زهرا

    31: سینا

    32: آزیتا

    33: الیزا

    34: افسانه

    35: علی

    36: فاطمه.ب

    37: فاطمه

    38: زیبا

    39: رویا

    40: رومینا

    41: مریم

    42: مرجان

    43: بابک

    44: عاطفه

    45: سیما

    46: آمنه

    47: زیبا

    48: شمیم

    49: مینو

    50: گندم

    51: مونا

    52: ترانه

    53: جواد

    54: مهدی

    55: الهه

    56: فهیمه

    57: الهام.ن

    58: تورج

    59: آرزو

    60: فرامرزنایبی

    61: امیر

    62: لاله

    63: کیمیا

    64: سروش عباسی

    65: سولماز

    66: هلن

    67: زهرا

    68: الهه

    69: پرویز

    70: مهری

    71: نوشین

    72: نیلوفر.ن

    73: نیوشا

    74: مهسا

    75: کاظمی

    76: دوست کاظمی

    77: میرزایی

    78: سمیرا

    79: مادر سمیرا

    80: دوست کاظمی2

    81: دوست کاظمی 3

    82: مهدی کاشی

    83: سید مرضیه

    84: سمیه

    85: اردشیر

    86: آرش

    87: فرهاد

    88: مریم

    89: زینب

    90: فاطمه.ع

    91: الهام.م

    92: معصومه احمدی

    93: بهار

    94: خاطره

    ۹۵: نسترن

    ۹۶: سارا

    ۹۷: سپیده

    ۹۸: مادر سپیده

    ۹۹: سمیرا.الف

    ۱۰۰: حسین متولیان

     و

    ۱۰۱: شهرام امیری

    ۱۰۲: نسرین باقری

    ۱۰۳: خانوم باقری ۱

    ۱۰۴: خانوم باقری ۲

    ۱۰۵: خانوم باقری ۳

    ۱۰۶: خانوم باقری ۴

    ۱۰۷: علیرضا

    ۱۰۸: حسین


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(مناسبتهای خاص )بر روی همین لینک کلیک کنید.

     

    ۷ نوشته واپسین:

  •  

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  • چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟   

  •  

    چهل روزی که سبز نبود..

    $
    0
    0

    تقدیم به روح سبز خسرو شکیبایی در چهلمین روز عروجش.

     

    سلام!

     

    حال همه‌ی ما خوب است .

     

    ملالی نیست جز گم شدن گاه بگاه خیالی دور...چقدر دور شدی خیال محال.

     

    چهل روز مگر چقدر است؟

     

    یادت می‌آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟

     

    آن شب که تو رفتی،باز آسمان آبی بود.

     

    باز تمام شهر خلوت بود.

     

    خاموش به رساترین شیونِ آدمی،گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی‌قرار.

     

    جمعه تو را از روزهای هفته ی ما ربود.

     

     از دل دل کردنهای هامون تا ترانه‌ی دلنشین خواهران غریب،پری وکیمیا.


    همسفر همیشه‌ی عشق ...روحت سبز

     

    راستی حالا بگو نشانی خانه‌ات کجاست؟یادت هست؟

     

     گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز.

     

    همان کوچه باغی که از خواب خدا سبزتر است.

     

    آشنا آمدی و غریب رفتی!


    اما ما که خوب می‌شناسیمت.

     

    *نان و نمک مرگ را خورده ای که باز نمی آیی !


    اگر نه، حرمت نگاه می داشتی و از شیشه ی قاب رد می شدی


    به خاطر ما که جوانی مان در تصویر تو قاب شده بود


    تو به اندازه ی ما عاشق بودی -به اندازه ی ما ساده لوح.ناشکیبا


    می دانیم-باز نخواهی آمد-ما همه می دانیم.


    اینکه چهل روزست!چهل سال بعد هم


    ما داغدار یکی از خودمانیم*


    دیگر سراغت را از گلدانِ شکسته بر ایوانِ تیرماه نخواهیم گرفت.

     

    میدانیم به سروقت خدا رفتی.

     

    گفته بودی به دیدار کسی میروی در آن سر عشق.

     

    حالا دیدارِ ما به نمی‌دانم آن کجای فراموشی. 


    دیدار ما به همان ساعتِ معلوم دلنشین.


    تا تو باور کنی که دیگر ملالی نیست!

     

    نه.یادمان نرفته!نامه باید کوتاه باشد.بی حرفی از ابهام.

     

    از نو مینوسیم:

     

    حال همه ی ما خوبست

     

    اما تو باور مکن...

     

    باد میرفت به سروقت چنار...من به سروقت خدا می رفتم..

     

     

    متن:نامه ها-نشانی ها(علی صالحی) صدای پای آب(سهراب سپهری) *امید سرگیجه  عکس:.بردال  تدوین: سفالین. ویرایش:شازده خانوم. طرح اولیه:ایران.تی.وی

     

    طرح اتحاد سبز کار مشترکی بود از:ناصریا- غریب نیلی-سرگیجه -شازده خانوم- سفالین- فریاد بیصدا- عموپرویز- دنیای نقره ای من-شهرمترسکی- یادداشت های یک فیلمساز- حرام جوهرداریوش مهرجوییفروتنپدرناخوانده

     تمام ناتمام مناستادکیمیاییرهگذرحفرهترانه های میثاقخیلی دورخیلی نزدیکدلتنگیهای تدوینگرشهرام حقیقت دوست وشیداعارفعزیز ( که زحمت جمع آوری لینک ها را به عهده داشت) که همزمان در چهلمین روز عروج  خسروشکیبایی (پنجشنبه ۷ شهریورالی شنبه۹ شهریور) در صفحه ی اول وبلاگ هایشان درج و همراه با عشقی سبز تقدیم روح استاد خسرو شکیبایی گردید.

     

    پ.ن- گل مینا:

     

    با مراد بیک شناختمت و با اتوبوس شب با تو وداع کردم.

     

    همیشه مهارتت را درایفای نقش می ستودم و احساس بینظیرت را مثال می زدم...

     

    بارها شنیدم که می گفتند خسرو چه خوب مانده اصلا پیر نشده و چه جوان است و پرکار و شکیبا اما..

     

    ناگهان رفتی و دلم شاید ریخت که نکند تو را چشم کرده اند!

     

    استاد خسرو کیبایی

     

    نمی دانم شاید به واسطهء همه دلتنگیهایم، در این چندین  روز نبودت حتی نگاهی هم به فیلمهایت نکردم گرچه چندتایی از آنها را دارم چون تو همیشه بینظیر بودی و پرصلابت...

     

    دلم تنگ است مراد بیک! برای آن زمان که تو مراد بودی و من شاداب..کنجکاو و سرشار از احساسات ناب جوانی و حالا تو نه مرادی نه هامون و نه راننده اتوبوس شب بلکه تو تنها خسرو هستی.. استاد خسرو شکیبایی که با کوله باری از داشته ها و حتی نداشته ها برایمان ماند و ماندنی شد و من دیگر نه شادابم نه کنجکاو و نه سرشار از احساسات جوانی!

     

     بلکه تنها و تنها سرتاسر یک سوالم و جوابش نیز البته هست ...خدا را شکر...

     

    به بینهایت می سپارمت و باز می گویم

     

    حال همه ما خوب است اما... 


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(یادمان)بر روی همین لینک کلیک کنید. 

     

       

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

        

     

    موضوعات دیگر:  

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید. 

     

  • یا حق یا هو یا علی مولا علی..

    $
    0
    0

    علی جان بارها گفته اند و شنیده ایم از بزرگیت کرامتت و عدالتت اما حقیقت اینست که بزرگی تو وصف کردنی نیست کرامتت سنجیدنی نیست و عدالتت براستی که بی همتاست. 

    نمی دانم چه شد که خدا تو را اینچنین نازنین و بزرگوارآفرید که پس از گذشت قرنها بدینگونه پر شکوه باقی ماندی و تاریخ را ابر مردی شدی بی مثال..    

     

       

     

    روز شهادت تو خیمه های دلم آتشین است و شانه های پردردم خمیده.. 

    زیرا تو منتی بودی بر زمین گوهری ناب که قدرت را به راستی که تا بودی ندانستند و هنوز هم شاید ندانند خیلیها به رسم بی وفایی روزگار. 

    شاه مرد مردان ای بزرگوار، دستان توانمندت را برسرمان بکش و روح پرشکوهت را لحظه ای در وجودمان جاری ساز که همانا چنین معجزه ای تطهیرما از تمام بدیهاست..   

    علی جان مولای من،در اینجا به نیابت از خودم و از نیک مردی ماندگار از دیار جنوب که همواره مهر تو را در دل داشت و نامت را بر زبان،ناصریای مهربان،از تو می خواهم راه رسیدن به خدا را بر ما جاری سازی و همواره شمعی باشی در گمراهیهایمان و عشقت را تا زنده هستیم و جانی در بدن هست از ما نگیری که بی عشق تو براستی که هیچیم ای سرداربلندمرتبه..  

    خدایا به حق همین شب عزیز به حق این شب قدر شب نزول قرآن ، تو را به بزرگی علی(ع) و متانت و عظمت محمد مصطفی(س) که امشب بر او نازل شده آیات و کلامهای تو قسمت می دهم که ما را دریابی و هرگز رهایمان نکنی و نخواهی که بی تو حتی لحظه ای باشیم...  

     

    سالروز شهادت مولای متقیان علی مرتضی(ع)بر تمامی دلسوختگان عشق او تسلیت باد.  

     

     

    یا حق یا هو یا علی مولا علی..  

     

      

    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع ( یادمان) بر روی همین لینک کلیک کنید.   

     

     

     

     

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

         

     

     

    موضوعات دیگر:  

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید. 

     


  • پرنده بود و رها بود...

    $
    0
    0

    باز هم رسید آن روز تلخ.  

    آن صبح سرد پاییزی که به گوشم رسید ناصریا در کماست و...  

    بعدها شنیدم که ناصرگفته بود  تاسال ۲۰۰۸ خواهم رفت اما؟!  

    دو سال زودتر بار سفر بست و البته اگر هم نرفته بود باز هم امسال سال رفتنش بود!  

    وحتی اگر مانده بود هم باز می رفت.. برای همیشه!  

    می دانم از خود می پرسی چطور اینچنین با یقین می گویم که می رفت ؟؟  

    خواهم گفت تا دلیلش رابدانی ٬ 

    با یقین می گویم زیرا که او هرچه می گفت می شد و پیش بینی هایش هیچگاه به خطا نمی رفت!!!   

    آری او چیزهایی می دید و می فهمید که هرکس نمی دیدو نمی شنید و نمی فهمید..! 

    و این قدرت ها را از کجا به دست آورده بود؟ ! 

    از عشقش به خدا ٬از همان نیرویی که به او قدرتهای فراوان داده بود قدرتهایی خاص و منحصربه فرد که از آنها البته جز در جهت نیکی استفاده نمی کرد و نخواهد کرد! و چه تاسف بارخیلیها او را نفهمیدند و ندانستندو شاید هیچگاه نیز ندانند! 

    می دانی اعجازدیگرش چیست؟ 

    همین مهریست که در دلهای ما جاری ساخته است و لحظه به لحظه اوج می گیردو بیش می گردد و گویی افولی نخواهد داشت..! این است اعجازی دیگر از ناصـریـــا..!  

     

    ناصرعبداللهی 

    نمی دانم دل را رها می کند از غم یا بیش از این اسیر می سازد اینکه بدانیم او درهر صورت رفتنی بود...  

    می دانی آخر بالهایش زخمی بود و چشمهایش غمگین..  

    اینجا برای او تنگ بود آری اینجا برای او هوا کم بود ...   

    هرچه عشق می ورزید در ازایش بی مهری می دیدو نامردی..هرچه می خنداند می گریاندنش و هرچه نور می داد ظلمت به سویش پرتاب می کردند...  

    پرنده مهربان عاشقمان گهگاهی از درد روزگار و روزگاریان ناله سر می داد و می خواند..   

    زمزمه های دلتنگیش را به او که به این قفس تنگ و تاریک میهمانش کرده بود تقدیم می کرد و از او می خواست که رهایش کند..   

    پرندگان اسیر دیگر با صدای حزن انگیز او می گریستندو شبهای تنهایی خود را با نوای دلگیر او به صبح می رساندند..  

    اما پرنده همواره شاد می نمود و محبت در نگاهش موج می زد و دلش می خواست تا همه را شاد ببیندو امیدوار.  

    تمام سعیش را می کرد تا عشق و مهر را به دیگران هدیه دهد و بیاموزد و به آنها یاد دهد که تنها راه رهایی از این قفس دست به دامان معبود شدن است و بس..  

     اما کلاغان لال پرست که دلشان گمراهی می خواست و ظلمت نور وجود او را تاب نیاوردند..  

     آنقدر درکمینش نشستند تا روزی در نهایت سنگدلی حنجره اش را به خون نشاندندو نگاه نافذو پرالتهابش را برای همیشه بستند..   

    پرندگان دیگر که عشق او را در دل داشتند برای او گریه ها کردند و ضجه ها زدند آنها دلبسته نازنینشان بودند و شادی و امید او به آنها دلگرمی می داد و شوق رهایی .. 

     

    اما پرنده خوش الحانمان نــــاصــــریــــــاشوق پرواز داشت و میل به رهایی... و رها نیز شد...

     

    خسته تر از آن بود که بخواهد بماند و بجنگد... 

      

    او رفت به جایی که به آن تعلق داشت..   

    به آسمان ها...........     

      و ما ماندیم و...  

     

    ستاره بود غزل بود ترانه بود و تو بودی 

     هزار حادثه اما ٬بهانه بود و تو بودی 

    تو بودی و شب قصه٬ تو بودی و تب پرواز 

    هزار آینه فریاد ٬هزار پنجره آواز 

    شب است و شعر دوباره ٬ شب است و باغ ستاره  

    به اعتبار تو روشن٬ من و چراغ ستاره 

    حضورم از تو همیشه٬ سکوتم از تو صدا بود   

    تو آسمون ترانه ٬ پرنده بود و رها بود....... 

     

     

    تو آسمون ترانه پرنده بود و رها بود.......    

     


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع( یادمان)بر روی همین لینک کلیک کنید.

     

      

      

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟  

     

        

     

     

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • متن ترانه های ناصرعبداللهی
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

  • باز هم ده دی ماه است و نیستی انگار!

    $
    0
    0

    ۱۰ دی روز میلاد صدای گرم جنوب بود.. 

     

    صدای صداقت دریا و صمیمیت بوی شرجی ..   

     

    ساعت ۱۰:۱۰ دقیقه ۱۰ /۱۰ /۱۳۴۹ در بندرعباس چشمان مهربانش را بر روی این دنیا گشود و عطر نفسهایش آسمان نیلگون بندر را مملوء از عشق و شادی کرد..   

     

    لبخند شیرینش جان گرفت و طراوت قلب مهربانش همه جا را فرا گرفت..  

     

    از همان کودکی عاشق موسیقی بود و هنر و عشق و خدا..

     

    نگاهش سرشار از عشق بود و دلش مرمری از یاس و بنفشه و سکوت و مهربانی.. 

     

     اما...  

     

    افسوس که عمر گل مهربان شهر آفتاب،کوتاه بود و دستان ستمگر و نابکار ناجوانمردانی بی ایمان ساقهء جوانش را از ریشه جدا کردند و دااااااااااااااااااااغش را تا ابد بر دلهامان باقی گذاشتند.......    

     

    ناصر عبداللهی 

     

    داغی که زخمش را التیامی نیست و داغش را نیز هم!

     

    دردی که درمانش نیست و تسکینش نیز هم! 

     

    چه کنیم با یاد لبخندت ناصریا؟ 

     

    چه کنیم با خواهش قلب دردمندمان که بیرحمانه تو را می طلبد و هیچ منطقی تسکین دهنده درد دلهایمان نیست! 

     

    چگونه فراموش کنیم مهربانی و زیبایی  صورت مهربان وسیرت نیکویت را ناصریای بندر؟ 

     

    مهربان مولود دی ماه شهر شرجی.. 

     

    چگونه فراموشت کنیم ناصریا ؟ مرد رویاهای بلند و شبهای پر ستاره.. 

     

    چگونه لحظه به لحظه تو را  نفس نکشیم؟ 

     

    وقتی هر لحظه در نفسهایمان جاری هستی..  

     

    آخر این چه عشقیست که پایان ندارد و درمان نیز هم؟!!!  

     

    چه بی مهابا مبتلایت شدیم و گرفتارت ناصریا ... مرد دریا و دعا و عشق و خدا... 

     

    آری باز هم ده دی ماه است و ... 

     

    نیستی انگار!

     

    *********

     

    دوستان گرامی گزارش تشریحی و تصویری بزرگداشت دومین سالگرد عروج ناصریا در تهران را پس از ایام سوگواری سرورو سالار شهدا امام حسین (ع) در وبلاگ ناصریا منتشر خواهم کرد. 

      


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(یادمان)بر روی همین لینک کلیک کنید.   

     

     

     

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟    

      

     

     

      

     برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید.   

     

    تو با منی و من با تو تا توان دارم و لیاقت..

    $
    0
    0



    و اما سوم بهمن ماه تولد وبلاگ ناصریا بود و من گرفتارتر از همیشه...


    شاید برای خوش آمد گویی هنوز هم دیر نباشد.


    خوش آمدگویی به محفل سبز دوستداران ناصرعبداللهی عزیز که همواره زنده خواهد بود و سبز در کنارمان و در قلبهایمان.


    *** تولدت مبارک وبلاگ دوستداران و عاشقان ناصریا‌ ***


    با تمام سختیها و گرفتاریهایم  باز هم می گویم:


    تو با منی و من با تو تا توان دارم و لیاقت...



     

      


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(یادمان)بر روی همین لینک کلیک کنید.  




    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

          

     

      

     

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • متن ترانه های ناصرعبداللهی
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما     
  • به مناسبت سالگرد درگذشت استاد احمد شاملو ( الف.بامداد)

    $
    0
    0

    امروز دوم مرداد سالگرد شاعری است که با شاعرانگی اش همه ما را شیدا می کند… کافه پیانو هم به همین مناسبت مراسمی را به پاس دینی که کافه چی و کافه روها به او دارند ترتیب داده است..  امروز هم ابری هستیم… 

    Hazrate Osatd Ahmad Shamlou - cafe piano

    Hazrate Osatd Ahmad Shamlou - cafe piano

    در خون و در ستاره و در باد ، روز و شب

    دنبال شعر گمشده خود دویده ام

    بر هر کلوخ پاره ی این راه پیچ پیچ

    نقشی زشعر گمشده خویش کشیده ام….

     احمد شاملو (زاده ۲۱ آذر، ۱۳۰۴ در تهران؛ در خانهٔ شمارهٔ ۱۳۴ خیابان صفی‌علیشاه – درگذشته ۲ مرداد ۱۳۷۹ فردیس کرج) شاعر، نویسنده، فرهنگ ‌نویس، ادیب و مترجم ایرانی است. آرامگاه او در امامزاده طاهر کرج واقع است. تخلص او در شعر الف. بامداد و الف. صبح بود.

     احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت که تبار او به گفته شاملو در شعری از مجموعه‌ی مدایح بی‌صله، به اهل کابل برمی‌گشت؛ مادرش کوکب عراقی است. دوره‌ی کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هرچند وقت را در جایی به مأموریت می‌رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامهٔ او در شهر رشت گرفته شده‌است و محل تولد در شناسنامه رشت نوشته شده‌است.)

     ازدواج اول و چاپ نخستین مجموعهٔ شعر

    در بیست و دو سالگی (۱۳۲۶) با اشرف الملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار کودک او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. در همین سال اولین مجموعه اشعار او با نام «آهنگ‌های فراموش شده» به چاپ می‌رسد و هم‌زمان کار در نشریاتی مثل «هفته نو» را آغاز می‌کند.

    در سال ۱۳۳۰ او شعر بلند «۲۳» و مجموعه اشعار «قطع نامه» را به چاپ می‌رساند. در سال ۱۳۳۱ به مدت حدود دو سال مشاورت فرهنگی سفارت مجارستان را به عهده دارد.

    ازدواج دوم و انتشار هوای تازه

    در ۱۳۳۶ با طوبی حائری ازدواج می‌کند (دومین ازدواج او نیز مانند ازدواج اول مدت کوتاهی دوام می‌آورد و چهار سال بعد در ۱۳۴۰ از همسر دوم خود نیز جدا می‌شود.) در این سال با انتشار مجموعه اشعار هوای تازه خود را به عنوان شاعری برجسته تثبیت می‌کند. این مجموعه حاوی سبک نویی است و بعضی از معروف‌ترین اشعار شاملو همچون پریا و دخترای ننه دریا در این مجموعه منتشر شده‌است. در همین سال به کار روی اشعار حافظ، خیام و بابا طاهر نیز روی می‌آورد. پدرش نیز در همین سال فوت می‌کند. در سال ۱۳۴۰ هنگام جدایی از همسر دومش همه چیز از جمله برگه‌های تحقیقاتی کتاب کوچه را رها می‌کند.

     فعالیت‌های سینمایی و تهیه نوار صوتی

    در سال ۱۳۳۸ شاملو به اقدام جدیدی یعنی تهیه قصه خروس زری پیرهن پری برای کودکان دست می‌زند. در همین سال به تهیه فیلم مستند سیستان و بلوچستان برای شرکت ایتال کونسولت نیز می‌پردازد. این آغاز فعالیت سینمایی جنجال‌آفرین احمد شاملو است. او بخصوص در نوشتن فیلمنامه و دیالوگ‌نویسی فعال است. در سال‌های پس از آن و به‌ویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری معروف، منتقدان مختلف حضور سینمایی او را کمرنگ دانسته‌اند. خود او می‌گفت: «شما را به خدا اسم‌شان را فیلم نگذارید.» و بعضی شعر معروف او دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است را به این تعبیر می‌دانند که فعالیت‌های سینمایی او صرفا برای امرار معاش بوده‌است. شاملو در این باره می‌گوید: «کارنامهٔ سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!»

    در سال ۱۳۳۹ با همکاری هادی شفائیه و سهراب سپهری ادارهٔ سمعی و بصری وزارت کشاورزی را تاسیس می‌کند و به عنوان سرپرست آن مشغول به کار می‌شود.

     آشنایی و ازدواج با آیدا سرکیسیان

    شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان آشنا می‌شود. این آشنایی تاثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطه عطفی در زندگی او محسوب می‌شود. در این سال‌ها شاملو در توفق کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و بعد از این آشنایی دوره جدیدی از فعالیت‌های ادبی او آغاز می‌شود. آیدا و شاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج می‌کنند و در ده شیرگاه (مازندران) اقامت می‌گزینند و تا آخر عمر در کنار او زندگی می‌کند. شاملو در همین سال دو مجموعه شعر به نام‌های آیدا در آینه و لحظه‌ها و همیشه را منتشر می‌کند و سال بعد نیز مجموعه‌یی به نام آیدا، درخت و خنجر و خاطره! بیرون می‌آید و در ضمن برای بار سوم کار تحقیق و گردآوری کتاب کوچه آغاز می‌شود.

    در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفته‌نامه خوشه را به عهده می‌گیرد. همکاری او با نشریه خوشه تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک تعطیل می‌شود، ادامه دارد. در این سال او به عضویت کانون نویسندگان ایران نیز در می‌آید. در سال ۱۳۴۷ او کار روی غزلیات حافظ و تاریخ دوره حافظ را آغاز می‌کند. نتیجه این تحقیقات بعدها به انتشار دیوان جنجالی حافظ به روایت او انجامید.

    در اسفند ۱۳۵۰ شاملو مادر خود را نیز از دست می‌دهد. در همین سال به فرهنگستان زبان ایران برای تحقیق و تدوینِ کتاب کوچه، دعوت شد و به مدت سه سال در فرهنگستان باقی ماند.

     سفرهای خارجی

    شاملو در دهه ۱۳۵۰ نیز به فعالیت‌های گسترده شعر، نویسندگی، روزنامه نگاری (از جمله همکاری با کیهان فرهنگی و آیندگان)، ترجمه، سینمایی (از جمله تهیه گفتار برای چند فیلم مستند به دعوت وزارت فرهنگ و هنر) و شعرخوانی خود (از جمله در انجمن فرهنگی کوته و انجمن ایران و امریکا) ادامه می‌دهد. در ضمن سه ترم به تدریس مطالعه آزمایشگاهی زبان فارسی در دانشگاه صنعتی مشغول می‌شود. در ۱۳۵۱ به علت معالجه آرتروز شدید گردن به پاریس سفر می‌کند تا زیر عمل جراحی گردن قرار گیرد. سال بعد، ۱۳۵۲، مجموعه اشعار ابراهیم در آتش را به چاپ می‌رساند. در ۱۳۵۴ دانشگاه رم از او دعوت می‌کند تا در کنگره نظامی گنجوی شرکت کند و از همین رو عازم ایتالیا می‌شود. در همین سال دعوت دانشگاه بوعلی برای سرپرستی پژوهشکدهٔ آن دانشگاه را می‌پذیرد و به مدت دو سال به این کار اشتغال دارد.

    در ۱۳۵۵ انجمن قلم و دانشگاه پرینستون از او برای سخنرانی و شعرخوانی دعوت می‌کنند و از همین رو عازم ایالات متحده می‌شود. در این سفر او به سخنرانی و شعرخوانی در بوستون و برکلی می‌پردازد و پیشنهاد دانشگاه کلمبیای نیویورک برای تدوین کتاب کوچه را نمی‌پذیرد. در ضمن با شاعران و نویسندگان مشهور جهان همچون یاشار کمال، آدونیس، البیاتی و وزنیسینسکی از نزدیک دیدار می‌کند. این سفر سه ماه به طول می‌کشد و شاملو سپس به ایران باز می‌گردد.

    هنوز چند ماه نگذشته که او دوباره به عنوان اعتراض به سیاست‌های دولت ایران، کشور را ترک می‌کند و به امریکا سفر می‌کند و یک سالی در آنجا زندگی می‌کند و در این مدت در دانشگاه‌های مختلفی سخنرانی می‌کند. در ۱۳۵۷ او از آمریکا به انگلستان می‌رود و در آنجا مدتی سردبیری هفته‌نامه «ایرانشهر» در لندن را به عهده می‌گیرد.

     سرانجام

    سال‌های آخر عمر شاملو کم و بیش در انزوایی گذشت که به او تحمیل شده بود. از سویی تمایل به خروج از کشور نداشت و خود در این باره می‌گویید: «راستش بار غربت سنگین‌تر از توان و تحمل من است… چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم در این کوزه ایاز می‌خورد و نانم در این سفره‌است.» از سوی دیگر اجازه هیچ‌گونه فعالیت ادبی و هنری به شاملو داده نمی‌شد و اکثر آثار او از جمله کتاب کوچه سال‌ها در توقیف مانده بودند. بیماری او نیز به شدت آزارش می‌داد و با شدت گرفتن بیماری مرض قندش، و پس از آن که در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۷۶، در بیمارستان ایران‌مهر پای راست او را از زانو قطع کردند روزها و شب‌های دردناکی را پشت سر گذاشت. البته در تمام این سال‌ها کار ترجمه و به‌خصوص تدوین کتاب کوچه را ادامه داد و گه‌گاه از او شعر یا مقاله‌ای در یکی از مجلات ادبی منتشر می‌شد. او در دهه هفتاد با شرکت در شورای بازنگری در شیوهٔ نگارش و خط فارسی در جهت اصلاح شیوهٔ نگارش خط فارسی فعالیت کرد و تمام آثار جدید یا تجدید چاپ شده‌اش را با این شیوه منتشر کرد.

    سرانجام در ساعت ۹ شب دوم مرداد ۱۳۷۹ (چند ساعت بعد از آن که دکتر معالجش او و آیدا را در خانهٔ‌شان در شهرک دهکدهٔ فردیس کرج تنها گذاشت) درگذشت.

    نگاشته شده در: کافه پیانو 


    دوستان عزیز اگر شما هم علاقمند به انتشار نوشته هاتان خاطرات ویا هر چیز دیگری از ناصریای عزیز در وبلاگ ناصریا هستید می توانید آثار خود را برای من ارسال نمایید تا در صورت مناسب بودن و با محتوابودن در وبلاگ ناصریا منتشر شوند.   

    منتظرآثارشما عزیزان هستیم. 

    ایمیل من:sanieh_shomar@yahoo.com    


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع( یادمان) بر روی همین لینک کلیک کنید 

      

     

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟  

     

    >>>برای بازگشت به صفحه اصلی کلیک کنید<<<

    به یاد رامی

    $
    0
    0

    بی شک خیلی از ما بارها و بارها اسم مرحوم ابراهیم منصفی را شنیده ایم.

    تعدادی از ما سالیان سال او را میشناسیم کارهایش را گوش میدهیم و گروهی نیز کمتر با اشعار وترانه ها و نغمه های ساخته شده توسط او آشنا هستیم واین نکته را نیز نمیتوان انکار کرد که تعداد کثیری از ما با اجراهای زنده و اثرگذار ناصر عبداللهی عزیز ابراهیم منصفی را شناخته ایم.

    ناصرخود گاها برخی از ویژگی ها و تکنیک های خود را دریافت کرده از استادانی چون مرحوم روضه خوان و ابراهیم منصفی میدانست و خود با شناخت و دقت در کارهای منصفی نقاط قوت آثار را میگرفت و ازآنها استفاده میکرد.

    گرچه خود من بیشتر منصفی را بعنوان شاعر و ترانه سرا و کسی که ملودی های ماندگاری خلق کرد میشناسم تا یک خواننده ی شش دانگ.اما باید پذیرفت که او با خواندنش کمک شایانی به هنر جنوب و خصوصا هرمزگان نمود.

    اول تیرماه روز پرواز آن مرحوم بهانه ای برایم شد تا در این روز مطالبی هرچند گردآوری شده ومختصر در این وبلاگ بنویسم باشد که در این فضا که به اسم ناصراست یادی از آن مرحوم شود.

    این متن برگرفته شده از کتاب رنج ترانه ها به گردآوری حسن کرمیست که در این کتاب به گوشه هایی از زندگی پرفراز و نشیب آن مرحوم پرداخته شده است

    امید است کمکی به شناخت بیشتر ما کند: (۱)

    ابراهیم منصفی

    ابراهیم در سال 1324 در بندرعباس به دنیا آمد.رامی نام شاعرانه ای بود که او بر اساس نام کوچک خود آن را برگزیده بود.نامی که در فرهنگ باستانی و اساطیری هند ماخوذ از نام خدا(رام) یا (راما) و در عین حال به یکی از کهن ترین متون اساطیری و مذهبی هند میتوانست اشاره داشته باشد(رامیانا).

    او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر به پایان رسانید.در سال 1343هنگام تحصیل در دبیرستان اولین مجموعه ی سروده های خود را در جزوه ی کوچکی در نسخه های معدودی به چاپ رساندید.

    رامی بعد از پایان دبیرستان،هنگام سربازی ودر سال 47 اولین شعرهای آزاد و عاشقانه ی خود را در مجله خوشه به چاپ رسانید و با ویژگی هایی که داشت توانست به شهرتی باالنسبه دست یابد.

    در سالهای بعد او به شغل معلمی در روستاهای بستک روی آورد و پس از تجربه شکست در اولین عشق پر شر و شور جوانی،با نا آزمودگی و احتمالا بنا به تاکید اطرافیان با دختری اهل یکی از همان روستاها ازدواج کرد.حاصل این زناشویی یک پسر و سه دختر بود.

    منصفی هنرمندی فطری و مادرزاد بود،او با نیرویی سرشار و درونی و قابلیت های منحصر به فرد بفرد در عرصه های مختلف هنر،همچون:شعر،ترانه سرایی،آواز و خنیا گری و بازیگری،استعداد و قدرت آفریینندگی خویش را از همان آغاز بروز داده و به اثبات رسانده بود.

    رامی از ابتدای کودکی و نوجوانی استعدادهای ذاتی خود را آشکار ساخت.

    پدر بزرگ پدری او مرثیه سرا و تعزیه گردانی بنام بود که نگهداری و سرپرستی ابراهیم کوچک،پس از جدایی پدر و مادرش از یکدیگر به او و ممگپو(مادربزرگ) سپرده شد.

    پدر بزرگ از صدای خوش او در هنگام کودکی در نقش طقلان مسلم در تعزیه های محلی سود می جسته و او را همراه خود به این مراسم مذهبی می برد.

    سالها بعد اوبا روحیه شوخ وخلاق و بدیهه گو در صحنه ی نمایش های گهگاهی دبیرستان خوش درخشید. او چند سال بعد در سه فیلم کوتاه سینمای آزاد آن سالها و به کارگردانی حسن بنی هاشمی نقش آفرینی و بازیگری بیمانندی از خود نشان داده و توانست جایزه ی اول سینمای آزاد را برای فیلم (نهنگ) که خود نویسنده ی فیلمنامه و بازیگر نقش ان بود برباید.

    گرچه شعر مشغله ی پیوسته ی ذهن رامی بود اما ترانه سرایی،خنیا گری و آواز،عشق و آرزوی پرشور و همیشه اش بود.

    او ترانه هایی سروده و خوانده است(با همنوایی و آکورد گیتاری که خود یا دوستان بعضا مینواخته اند) که خیلی از کارهای زیبای آن مرحوم را شنیده ایم.

    رامی از ژن و نیروی درونی فراوانی برخوردار بود ،با قدی بلند و قامتی کشیده و موزون برای هرگونه بازی و رقص، با نگاهی مهربان و هوشیار و لبریز از فراستی نفوذ کننده به اعماق وجود انسان، که روی هر کسی تاثیر میگذاشت.

    رامی در شعرهای آزاد و فارسی خود همان را میگوید که در ترانه های محلی اش.

    اگرچه زبان گرانقدر و دیرین سال پارسی،مادر و تنه ی استوار و نیرومند تمام لهجه های ایرانی است اما گویش های محلی همچون شاخ وبرگهای روینده بر این درخت تناور نیز هر یک خود از توانمندی و ویژگی های منحصر به فردی بهره ورند؛که رامی از هر دوی اینها به خوبی در بیان احساساتش بهره گرفت.

    ابراهیم منصفی

    زندگی رامی با آنهمه حساسیت و ظرافت طبع، در زمانه ای تلخ و نا همساز، مجموعه ای دردناک و غم افزاست از نامرادی ها، شکست ها، تلخکامیها و رنجهای مدید و بی پایان.

    او عمری مسموم از زهر جانگداز تنهایی ،تبعیدی، ناگزیر تحمل غربت روح خویش در جهانی بی عطوفت بود.

    با وجود توان شگفت و بی همتای آفرینندگی و آنهمه قابلیت و شایستگی برای رسیدن به نام آوری و مقام و موقعیت اجتماعی، او بعلت نوعی برداشت عارفانه از زندگی و بی توجهی و بی اعتنایی با ظواهر و امور مادی و صداقت و و وارستگی ذاتی و خصال نیک انسانی و نیز بدلیل گرایش و عشقی درونی به راستی، آزادگی و عدالت، تمام عمر با فقری مداوم، در تنگدستی و محرومیت زیست.

     و آنهمه تلخی و رنج جانکاه را تنها به خاطر عشق به انسان و هنر خویش تاب آورد، تا آنجا که توانست با تمام وجود به ژرفای دردها و زخم های جامعه ی خود راه یافته و عمق فاجعه ی تاریخی مردمان خویش را دریابد.

    رامی در سال 1359، سودا زده ی موسیقی و سر در هوای عشقی نافرجام و سفر کرده و شاید هم بیشتر به خاطر شیفتگی و علاقه مندی بی حدش به موسیقی و رقص و گیتار، به اسپانیا سفر کرد.

    در مادرید و برخی از شهرهای اسپانیا موفق به تماشای رقصهای فلامینکو و موسیقی کولیان گردید که آنهمه شیفته اش بود.اگرچه این سفر بی سرانجام ماهی بیش بطول نینجامید اما تاثیر آن بر روح وی و ترانه هایش از آن پس کاملا مشهود است.

    زندگی با همسری که کمتر اهل هنر بود و غرق شدن تنها پسر پنج ساله اش در آبهای حوضی در روستا، داغی عمیق و همیشه بر دل رامی نشست ، که تا آخرین سالهای عمر خویش سوگوار آن بود.

    در زمان معلمی در روستاهای بستک در یک شرط بندی جوانسرانه با دوستان، در حال پریدن از چاهی عمیق در آن افتاد و با شکستن لگن و پاهایش و تحمل چندین سال پزشک و بیمارستان و عمل و از دست دادن کار آموزگاری، تا آخر عمر بدلیل کوتاهی پا مجبور به لنگیدن شد.

    آنگاه دورانی از آوارگی و فقر و بی پناهی و بیکاری و مشاجره و ناسازگاری با همسر آغاز شد.

    در این سالهای شوم او به علت از دست دادن کار و تنها امکان تامین مخارج زندگی و فقدان هرگونه منبع درآمد دیگر، در دوزخ سیاه و سوزانی از فقر و تهیدستی و هجوم آنهمه درد و رنج و مصیبت ؛ ناگذیر و ناخواسته برای تسکین آلام بی انتهای خویش به زهری کشنده تر پناه آورد و سرانجام زندگی برای او به معنای واقعی کلمه به تراژدی هولناکی تبدیل شد که راه خلاصی از آن نمی یافت.

    بدینگونه در شب اول تیرماه 1376 در سن پنجاه و دو سالگی، او در غایت یاس به آنچه سالها در جستجویش بود دست یافت و با مرگی خود خواسته، از عذاب هولناک این خاکدان بی ترحم رهایی یافت.

    گرچه او با شعرها و ترانه های ماندگارش هرگز از یاد مردم جنوب نخواهد رفت و با سروده هایی خواندنی و صدایی گرم و شنیدنی، نام و یادش تا سالهای سال و تا دیرگاه در خاطره ی مردم زنده و جاودانه خواهد ماند.

    ***روحش شاد و یادش گرامی***

    سالیانی نه چندان دور یکی از نشریات محلی هرمزگان(به هر دلیل) در پی محاسبه ی ناصر و اظهار نظر او در مورد موسیقی و رامی سخنان تحریف شده ای از ناصر انتشار داد، مبنی بر اینکه منصفی چیزی از موسیقی نمیداند!

    حال آنکه ناصر گفته بود:منصفی با اینکه بصورت آکادمیک موسیقی را نیاموخته، با این حالا بنگرید که چه آثار بزرگ و ماندگاری را خلق کرده.(قضاوت با شما)

    این نشریه اعتبار ناصر در هرمزگان را به بازی گرفت و مردم بندرعباس را از ناصر دلگیر کرد که به مرور و با تلاشهای دوستداران ناصر و خود او حقیقت روشن شد. اما این مساله باعث رنجش ناصر و نزدیکان وی گردید.

    الحق تعداد افرادی که به ناصر ظلم کردند کم نبودند و خود او بود که مرا گفت: چه چوبهایی که لای چرخ من نمیگذارند ولی من کارم را میکنم و نامردم اگرموسیقی بندرعباس را به ایران معرفی نکنم.

    از خدا بخواهیم آنها را ببخشد...

    و تقدیم می کنم شعری از ابراهیم منصفی را با نام(مردم این زمانه) به روح پاکش و روح متعالی ناصر عبداللهی عزیز که به واقع آنطور که باید قدرشان را ندانستیم...

    مردمان این زمانه

    ازخصلت های انسانی

    و خوی ملکوتی خویش

    بدور مانده اند.

    با صورتهای آراسته

    نیات آلوده به زهرشان را

    مانند تفی بر تو

    فرو میپاشند

    و اندوه دل تو را

    چندین باره میکنند.

    با دستانی سرد وخالی از مهر

    دستهایت را به سختی میفشارند

    وبادستی دیگر

    سیاهچاله ی مرگ تو را

    میکنند.

    دریغا

    آن کس که دلی پاکیزه دارد

    .صبور و مهربان

    چهره های خشماگین

    و کلام های دشنام ولعنت را

    تحمل میکند

    با دلی سخت بخون خود

    فرو غلطیده

    و چشمانی نمناک از گریه های همیشه!

    آری...دریغا آن کس که دلی پاکیزه دارد صبور و مهربان چهره های خشماگین و کلام های دشنام ولعنت را تحمل میکند...

    واما آهنگ "موا برم"را با تلفیقی از صدای رامی و ناصرعبداللهی برایتان آماده کرده ام که می توانید با کلیک بر روز لینک زیر گوش کرده و یا آن را دانلود کنید.

    موابرم (رامی و ناصرعبداللهی)

    نویسنده : هومن بندرعباسی  

    هرگونه کپی برداری از این مطلب با ذکر منبع مجاز می باشد

    با تشکر از دوست عزیزمان هومن که زحمت این پست را کشید.

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    ۱): برگرفته از کتاب رنج ترانه ها  (حسن کرمی)

    آهنگ وبلاگ:سربلند از آلبوم دوستت دارم ناصرعبدالهی

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    برای عضویت در گروه ناصریا بر روی این لینک کلیک کنید.

     اطلاعیه مهم:

    اسحق احمدی در صبح ساحل‌
    اسحق احمدیخواننده جوان و خوش آتیه بندرعباسی که اینروزها آلبوم جدیدش تحت عنوان بی بی بهونه مورد استقبال قرار گرفته است روز دوشنبه 4 تیر ماهمهمان گروه هنری روزنامه صبح ساحل خواهد بود، شما خوانندگان گرامی می‌توانید سوالا‌ت و نظرات خود را طی امروز و فردا با شماره تلفن 2226751 ۰۷۶۱و یا قسمت پیامهای شمادر سایت اطلا‌ع رسانی روزنامه به آدرسhttp://www.bsnews.irابراز نمایید تا پاسخ آنرا از این خواننده محبوب دریافت کنید.

    تنها تا ساعت ۶ بعد از ظهر روز دوشنبه ۴ تیر فرصت دارید تماس گرفته یا در قسمت پیامهای شما در سایت صبخ ساحل سوالات خود را مطرح کنید.

    آب بابا چه سخته وقتی بابا نداری..

    $
    0
    0

    میلاد با سعادت اختر تابناک ولایت و امامت مولای متقیان امیرمومنان حضرت علی (َع) را به تمام مسلمان جهان تبریک و تهنیت عرض می نمایم.

    همچنین روز پدر رابه تمام پدران زحمتکش و مهربان تبریک می گویم و امیدوارم همواره سایه ءسبز و استوارشان بر سر خانواده شان باشد.

     و اما با نهایت تاسف و تاثر جای خالی پدرانی که نیستند و تنها یاد و نقش نگاه عاشقشان بر دلهای فرزندانشان باقی مانده را خالی کرده

    و این شعر را از طرف فرزندان دلسوخته ء ناصر عزیز که امسال اولین سالیست که در سالروز بزرگداشت مقام پدر وجود مهربان و پرشورش در کنار فرزندان و خانواده داغدیده اش جز در قاب عکسی و صدایی نقش بسته بر خاطرات حضور ندارد

    تقدیم می کنم به ناصریای عزیز

    مردی که جسم نازنینش در میان ما نیست اما یاد نگاه مهربانش تا همیشه با ما خواهد بود و خواهد ماند...

    ناصریا                                 

    یه قصه قدیمی یه قصه گوی خسته

    وقتی بابا نداری نوشتنش رو تخته چه سخته

    وای بابا ندارم بابام چشماش و بسته

    بابا چشماتو وا کن ببین قلبم شکسته

    چه سخته چه سخته نوشتن بابا رو تخته

    خدا بابام نمرده بابام اهل نبرده

    یه گوشه ای می میرم اگر که برنگرده

    بابا چشماتو واکن بابا من و نگام کن

    ببین دلم شکسته بابا لباتو وا کن

    بابا من و صدام کن بابا لباتو واکن

    بابا من و نگاه کن بابا چشماتو وا کن

    آب بابا چه سخته نوشتنش رو تخته وقتی بابا نداری گفتنشم چه سخته

    آب بابا خدافظ..رفتی بابای خوبم می خوام برم رو خورشید عکس تو رو بکوبم

    آب بابا خدافظ..رفتی بابای خوبم می خوام برم رو خورشید عکس تو رو بکوبم

    آب بابا چه سخته وقتی بابا نداری..

    یه قصه قدیمی یه قصه گوی خسته

    وقتی بابا نداری نوشتنش رو تخته چه سخته

    آب بابا خدافظ... 

    شعر از: یحیا کاشانی

    دوستان عزیز خبر خوبی بهم رسید که خدمتتون عرض می کنم.

    آقای محمد هرمزی(خواننده و آهنگساز) یکی از دوستان قدیمی ناصر امروز در سالروز میلاد حضرت علی(ع) صاحب یک پسر شده و به یاد ناصر عبداللهی عزیز نام فرزند خودشون رو ناصر گذاشتند. از صمیم قلب تولد فرزندشون رو تبریک گفته آرزو می کنم به برکت این روز بزرگ ناصرکوچک ایشون در آینده به مردی باصلابت و با ایمان مبدل شده و سعادت و خوشبختی نصیبشان شود.  


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(یادمان)بر روی همین لینک کلیک کنید. 

     

       

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

        

     

    موضوعات دیگر:  

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید. 

     

  • یک ماه گذشت...مادر خسته ام ، دستم را بگیر

    $
    0
    0
     
    مدتهاست که دل و دماغ نوشتن ندارم بر من خرده نگیرید زیرا غم فراق مادر دردیست که کمرانشان را خمیده می کند و آتش بر دل و جان آدمی می اندازد.

    آن هم مادری که هرگاه به یادش می افتم جز لبخند و محبت و عشق و دعا چیز دیگری به یاد نمی آورم. 

     

    امروز بعد از روزها سکوت، بی پروا و بی اختیار گریستم.

    بماند که صحنه های بیمارستان، اضطرابها، دلهره ها ،لحظه های امید و ناا میدی ،همواره چون سریالی تمام نشدنی بر پرده غمزده چشمانم درحال اکران هستند و کابوس لحظه های بیداری و همراه همیشگی خوابهایم شده اند.

    اما چه کنم؟ چه کنم با غم دل ؟ چه کنم با یاد تو مادر؟

    در خانه که هستم مدام صدایش را می شنوم بی اختیار نامش را بر زبان جاری می کنم سر سفره غذا چشمان بی تاب و نا امیدم به دنبال مادر می گردد به هنگام خواب دستان خسته ام به دنبال دستان گرم و با محبت مادر این سو و آن سو را جستجو می کند.

    مادر خسته ام دلتنگم بی تابم دستم را بگیر بی تو چگونه با تنهایی خود سر کنم؟

    و آنقدر منتظر می مانم تا خواب چشمان ماتم زده ام را ببنددو..

    مادر را می بینم بر تخت بیمارستان،

    مادر را می بینم بیمار در خانه ،

    مادر را می بینم لبخندبرلب ونوازش کنان بر سرم..

     و می گوید: غصه نخور دخترم...

    با آهی بلند و نفسی بریده از خواب می پرم، بارها و بارها!

    اطرافم را با شتاب به دنبال او جستجو می کنم اما؟؟؟

    مادرم کجاست؟ تو می دانی؟... 


     

    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(یادمان)بر روی همین لینک کلیک کنید. 

     

       

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

        

     

    موضوعات دیگر:  

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید. 

     

  • علی بنگر شب ما را..

    $
    0
    0

    با سلام.

    شهادت مولای متقیان امیرمومنان علی علیه السلام را خدمت تمامی مسلمانان و شیعیان جهان تسلیت گفته و امیدوارم روزی برسد که قسمتی از عدلی که علی (ع) بر پا داشته بود برجهان سایه بگستراندو روزگار تباهی و جنگ و ظلم و نامردی و نامرادی جای خود را به عشق صفا محبت و صمیمیت و مروت بدهد.

    در این شبهای قدر، شبهای نزول قرآن که عطر حضور کلام خدا همه جا را پرکرده مارا از دعای پاکتان بی نصیب نگردانید.

    درضمن امروز دهم مهرماه روز تولد نوید عبداللهی پسربزرگ ناصر عبداللهی است که به دلیل تقارن با شب شهادت مولا علی (ع) نشد تا کمی ویژه تر به این موضوع بپردازم اما از همینجا تولد ایشان را به او تبریک گفته و از خدا می خواهم سایه مهرش را بر سر خانواده ناصرعبداللهی و تمامی انسانها بگستراند و صبرو مقاومت و قدرت جای غم و اندوه را در قلب نوید عزیز بگیرد. همواره شاد باشی و استوار.

    و اما به مناسبت سالگرد شهادت مولا علی(ع) شعر احمد ثانی را که در واقع سروده  ناصرعبداللهیست را تقدیم می کنم به ساحت مقدس مولایمان علی(ع) و از خدا می خواهم ذره ای از بزرگی و سخاوت علی را به ما هدیه کند و عشق علی را تا زنده ایم از دلمان بیرون ننماید.

    آمین یا رب العالمین.

    علی ای احمدثانی به رجعت بالها وا کن

    علی ای مرد دین باز آی و فتح کل دنیا کن

    تمنای وصال تو همیشه در زمان جاری

    بیا ای ذوالفقارحق که خود تنها جهانداری

    امین حکمت احمد ودیعه دار علم جان

    بیا ای زاده کعبه بیا ای حرمت ایمان

    بیا ای آیه وحدت پیام عشق و وصل آور

    در این تاریکی تردید بیا آیین عزل آور

    زجا برخیز ای سلطان که اخترخانه ویران شد

    قمر در خانه خاموش است و جنگ دیو انسان شد

    زمین از کفر می سوزد سپهر از درد می بارد

    بگو دست خداوندی زرویت پرده بردارد

    لااله الا الله

    علی ولی الله 

    سپاه آسمان برگیر سلاح عشق را بردار

    براق خسته را زین کن زجانها کینه را بردار

    علی بنگر شب ما راعلی بنگر شب ما را

     شب تاریک ویرانی

    بیا خورشید عل افروز بیا خورشید عدل افروز ما

    ای جان نورانی

    لااله الا الله

    علی ولی الله 


      

      

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

         

       

     

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • متنترانه های ناصرعبداللهی
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید. 

     
  • امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه...

    $
    0
    0

    هنوز نفس می کشید... یک ، دو ، سه ، چهار...

    چشمهایش اما برق همیشگی را نداشت، نگاهش مضطرب بود و قلبش مملو ء از تشویش.

    دخترک کوچکش بیخبر از همه جا راحت و سرخوش از هر حادثه به این آن سو و آن سو می دوید و صدای خنده کودکانه و معصومانه اش همه جارا پر کرده بود بی آنکه در باورش بگنجد روزی حضور امن پدر را در خانه نخواهد داشت..

    به همسرش گفته بود بارها و بارها ..فاطمه جان شاید روزی من بروم و ... اما هر بار فاطمه با اشک و بیتابی توان گفتن را از او ربوده بود..

    حتی به خواهر فاطمه نیز سپرده بود : زمان رفتن من نزدیک است اگر روزی برنگشتم مواظب فاطمه و بچه ها باش.. 

    و به دوستانش گفته بود: به زودی مسافر هستم و زمان سفرم نزدیک است خودتان را آماده کنید و...

    کسی نمی فهمید و نمی دانست که او این چیزها را از کجا می داند اما او می دانست و باید می رفت...

    ساعتها و ثانیه ها به سرعت می گذشتند و زمان پرواز نزدیک و نزدیکتر می شد...

    دلشوره اش نیز هم...

    بچه هایم؟ تکلیف انها چه می شود؟ نوید؟! آره ! نویدم دیگر مرد شده او هست! اما! اما او نیز جوان است پدر می خواهد حامی همدم دوست! می خواهد!

    چشمان مهربانش به عکس نازنین افتاد دختر نوجوان و نازنازیش! چیزی در درونش فرو ریخت! دختر نوجوانم چه می شود ؟ اینده اش زندگیش و نامی...؟

    چقدر چشمانش شبیه خودم است! آیا روزی می تواند همچون من بخواند؟

    صدای تیک تاک ساعت در فضا می پیچید و زمان حادثه نزدیک و نزدیکتر می شد...

    ندایی در درونش بانگ می زد: برخیز ناصر برخیز! باید بروی! وقت تنگ است ناصر...برخیز!

    و او برخواست و رفت... قدمهایش آرام بود و درونش مملو ء از تلاطم!

    اما آن صدا! رسا بود و مطمئن!... عشق تو حقن ولی دنیا پر ناحقن...

    می دانست که سفر سخت است و راه دشوار!

    اما باید می رفت!... وقت رفتن بود و باید می رفت...

    تمام آنچه بر او گذشته بود همچون فیلمی بر پرده سینما از جلوی دیدگانش می گذشتند...

    سختیها ، مصیبتها ، آه ها ، دردها ، نامهربانیها و نا جوانمردیها...

     

    ناصریا تو که تا حالا غمت دیده از هیچ کس خوشی نتدیده از همه کس بدت دیده ...

     

    ولی به راستی که چقدر همه را دوست می داشت بی ریا و بی کینه و چه نیک انتخاب کرده بود او را! قدرت لایتناهیی بی انتها و آن شکوه استوار را...

     

    دل من یه روز به دریا زد و رفت پشت پا به رسم دنیا زد و رفت ... یه دفعه بچه شد و تنگ غروب سنگ توی شیشه فردا زد و رفت... حیوونی تازگی آدم شده بود به سرش هوای حوا زده و رفت...

     

    پس چرا ترس؟ چرا واهمه؟ چرا هراس؟ چرا غصه؟ آری باید می رفت...

    قدمهایش محکم و محکمتر از همیشه بود،دیگر نگران همسر و فرزندانش نبود،دیگر نگران گریه ها و التماسهای مادرش نیز نبود چون او صدایش می کرد و حسی مطمئن درونش فریاد می زد او که با من است با آنها نیز هست ...برو ناصر برو... ناصریا ا دنیا دلت بریده..

     

    nasseria

     

    از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب

    شاید که تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

    پشت ستون سایه ها روی درخت شب

    می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

    ای ماجرای شعر و شبهای جنون من

    آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب

    می دانم آری نیستی اما نمی دانم

    بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب

    هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما

    نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب

    ای ماجرای شعر و شبهای جنون من

    آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب

    هرشب صدای پای تو می آمد از هر چیز

    حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب

    ها سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف

    ای کاش می دیدند چشمانم خطا امشب

    امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه

    بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

    گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

    شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

    طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

    باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

    ای ماجرای شعر و شبهای جنون من

    آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب...

     

    و اینگونه بود که یک سال پبش در چنین شبی ناصریا رفت آرام و مطمئن ...

    و اما صدای شکستن و عظمت پروازش تا ابد ماندگار شد و داغش نیر هم...

     

    ناصر، علی یارت دست حق به همراهت....

    نیک مرد خوب خدا.

     

     

     عکس از ویدا 

     


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(یادمان)بر روی همین لینک کلیک کنید. 

     

       

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

        

     

    موضوعات دیگر:  

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید. 

     

  • به اطلاع دوستانی که برای مراسم سال ناصر قصد مسافرت به بندرعباس و حضور بر سر مزار ناصریا را دارند می رسانم که مراسم های اولین سالگرد پرواز ناصرعبداللهی عزیز روزهای ۲۴ و ۲۵ اذر ماه در بندرعباس برگزار خواهد شدو مراسم چند روز جلوتر برگزار می شود .

     

    پس فراموش نکنید ۲۴-۲۵ آذر ۸۶ در بندرعباس


    عصرها طولانی،عصرها سرد،عصرها...

    $
    0
    0

    عصرها طولانی،عصرها سرد،عصرها غمگین!

    نگاهها نگران ، قلبها دردمند،مضطرب،پرتشویش!

    آخه همه،همه ء اونایی که صداقت و تو نگاه مرد بندری شناختن دلاشون پر درده پر از غصه و نگرانن!

    آره نگران صدای گرم جنوبن می ترسن نسیم گرم دریاهای جنوب دیگه صورتشون و نوازش نکنه می ترسن دل شکسته و نازک اون هوای رفتن به سرش بزنه و نخواد دیگه بمونه می ترسن که قناری خوش الحانشون پر بکشه و دیگه برنگرده...

    روزاشون سنگین  و شباشون طولانی.

    دستها به دعا بلند و اشکها جاری ...

      


      سیاورشن ۸/۹/۱۳۸۵

     

    ناصر خوب می داند زمستان هرمزگان دیدن دارد .

      دوستی به زیبایی نوشته بود :

     

     " ... من یقین دارم که ناصر خوب می داند زمستان هرمزگان دیدن دارد ... گاهی چیدن چند دانه غزل کمی خلوت می خواهد ... من یقین دارم خلوت ناصریا به طول نخواهد کشید ... هرچند که ما چقدر برای خوردن یک سیب تنها مانده ایم ... "

     

     ساعت نزدیک دوازده شب است ، تازه از بیمارستان آمده ام . ناصر عبداللهی همچنان در کماست . پزشک معالج ناصرعبداللهی می گوید :" او باید فردا دیالیز شود . کلیه ها هنوز کارایی لازم را ندارند . ما باید سمومی که در بدن تولید می شوند را دفع کنیم ."

     ضریب هوشی ناصر امروز بر روی شش بود . او با شندین صدای خودش پلک هایش را باز و بسته می کند . یکی از پرستاران می گوید" گاهی با شنیدن ترانه هایش اشک از چشمانش جاری می شود ." 

     برای ناصر سوپ و آب میوه تجویز شده بود که ظاهرا بدنش پذیرفته است .

     بخواهیم تا باشد !

    ممنونم از دوستانی که با پیام ها ، خواست ها و دعاهای زیبایشان ، همراهند . به امید روزی که ناصر هم اینها را بخواند . ......

     

     

    چه روزها و چه دقایقی که با خبرهای روزانه جوان خوب بندرعباسی سیاورشن عزیز اشک بر چشمانمان نشست و گاه نیز لبخندی حاکی از امید بر لبهایمان نقش بست...

    همه جا به دنبال خبری از او بودیم روزنامه ها مجله ها اینترنت و همه جا جز صدا و سیما که با سکوت مرگبار خود باعث دامن زدن به شایعات وحشتناک و ناجوانمردانه ای شده بود که نا مردمان سنگدل و نا آگاهان بی تفاوت لب به لب بازگو می کردند و تن رنجور و بیمار و در هم شکسته ناصر عزیزمان را در بستر کما می لرزاندند و انگیزه بازگشتنش

    را روز به روز کم و کمتر  می کردند...

    اما در این بین نیز بودند کسانی که باورش داشتند و درون پاک او را دیده و روح بزرگ و مهربانش را شناخته بودند و قلبشان با مهر قلب پر درد او می تپید و ...

     

     

    پابه ناصر تا که دورت بگردم پابه ناصر عزیز دلم...

    مگه نادونی که مه خوم  کوه دردم پابه ناصر عزیز دلم

    خدا خدا

    به حق اولاد علی نظر بکن

    خدا خدا

    به برکت نام نبی نگاه بکن

    یا فاطمه بنت نبی عشق محمد با علی حاجتم روا بکن...

    پابه ناصر به خدا بی طاقتم مگه ایطور به خیالت مه راحتم پابه ناصر عزیز دلم

    خدا خدا

    به حق اولاد علی نظر بکن

    ......

     

     

     " ... من نیز یقین دارم که ناصر خوب می داند زمستان هرمزگان دیدن دارد ... گاهی چیدن چند دانه غزل کمی خلوت می خواهد ... من یقین دارم خلوت ناصریا به طول نخواهد کشید ... هرچند که ما چقدر برای خوردن یک سیب تنها مانده ایم ... "

     

    *** 

     

    دوستان گرامی برای پرس و جو و هماهنگی در مورد مراسم سالگرد ناصریا در تهران می توانید با شرکت آوای نکیسا و همینطور مجله روزهای زندگی و موسسه دارینوش تماس بگیرید.

    باشد که با تماسها و همیاری شما دوستان مراسمی لایق این عزیز بزرگوار در تهران برگزار شود.

     

     88013970الی ۷۳  مجله راه زندگی

    33902048  

     موسسه آوای نکیسا 

     


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(یادمان)بر روی همین لینک کلیک کنید. 

     

       

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

        

     

    موضوعات دیگر:  

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید. 

     

  • تولدت مبارک بابایی...

    $
    0
    0

    و اما امروز ...

     

     روز تولد توست ناصریا

     

    و چه هدیه ای با ارزشتر از هدیه ءفرزند به پدر.

     

    خودتان گوش کنید.

     

    گرچه سخت تلخ است و بس رنج آور...

     

     

     

     

    یکسال گذشت با صدای نوید عبداللهی ... (این تراک برای سالگرد ناصر عبداللهی و اعتراض به شایعات واعتراض به  بعضی افرادساخته شده است)

     

    برای دانلود مستقیم   اینجا  کلیک کنید.

     

    برای دانلود غیر مستقیم   اینجا  کلیک کنید.

     

     

    و من هیچ ندارم که بگویم جز سکوت و....

     

     تولدت مبارک بابایی....

     

     

    navid o nina

     

    نوید و نینا عبداللهی (فرزند بزرگ و فرزندکوچک ناصرعبداللهی)

     


     

    مرتبط با موضوع بخوانید:

     

    دهم دی‌ماه، سال‌روز تولد ناصر عبداللهی و روز موسیقی هرمزگان

     

     

    پی نوشت: لازم به ذکر است به دلیل یک سری سو استفاده از نام عنوان شده (شهرام) در تراک یک سال گذشت نوید عبداللهی متذکر می شوم کخ نام عنوان شده  (شهرام عباسی) دوست و همراه نوید بوده و شخصیت دیگری مورد نظر نیست.

     

      

     

    ۷نوشته واپسین:

     

  • مراسم تولد ناصرعبداللهی در سالن وزارت کشور به تعویق افتاد!
  • گزارش تصویری از سالگرد ناصر عبداللهی بر سر مزارش در بندرعباس
  • برگزاری مراسم تولد ناصریا در سالن برزگ وزارت کشور
  • گزار ش تصویری از مراسمهای ناصر عبداللهی در تهران
  • گزارشی انتقادی از مراسم سالگرد ناصر یا در کاخ سعد آباد تهران
  • هنوز چون خون در رگهای ما جاری هستی ...
  • گزارش تصویری از مراسم سالگرد ناصرعبداللهی در بندرعباس

     

    هرگونه پیشنهاد انتقاد یا درخواست خود را می توانید به دو صورت به اینجانب ابلاغ نمایید.

     

    ۱: از طریق همین وبلاگ و کلیک بر روی قسمت ( نظرات)

    ۲: از طریق ارسال نامه الکترونیکی

     

    آدرس ایمیل مدیروبلاگ ناصریا : sanieh_shomar@yahoo.com   

     

    در ضمن با آدرسهای زیر نیز می توانید به ناصریا بیایید.

     

    www.nasserabdollahi.coo.ir

     www.nasseria.dom.ir

     

    هر کدام را که راحتترید به خاطر بسپارید.

    یا حق.

     


    برای مشاهده دیگر مطالب موجود در وبلاگ ناصریا با موضوع(یادمان)بر روی همین لینک کلیک کنید. 

     

       

    هرگونه تکثیر یا کپی برداری از مطالب این سایت بدون ذکر منبع ممنوع می باشد 

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    چگونه در گروه ناصریا عضو شویم؟ 

        

     

    موضوعات دیگر:  

     

  • مراسمها
  • مصاحبه با ناصرعبداللهی
  • مطالب نوشته شده توسط گل مینا
  • مصاحبه با نوید عبداللهی
  • عکسهای ناصرعبداللهی
  • و این بار او از ناصر می گوید
  • نقل قول از منابع دیگر
  • عضویت در گروه ناصریا
  • نقدوبررسی
  • یادمان
  • معرفی کتاب
  • مطالب نوشته شده توسط هومن
  • موسیقی
  • به سوی او
  • اخبار
  • دانلودوبرگردان آهنگهای بندرعباسی
  • نیک بیندیشیم
  • مناسبتهای خاص
  • دانلود فایل صوتی کنسرتهای ناصریا
  • دانلود آلبومهای ناصرعبداللهی
  • فال ترانه
  • حرفهای شما   

     

     

     

    برای بازگشت به صفحه اصلیکلیک کنید. 

     



  • <script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>